فقط چند قدم مانده بود برسم به تو ...اگر این خواب ادامه داشت.....
دیر باریدی باران.....
دیر.......
من مدت هاست در نبودن کسی خشکیده ام....
پروردگارا دلم پر از ارزو های بزرگ است و دستانم خالی !
یا دستانم را پر کن یا دلم را از ارزوهای بزرگ خالی!
خدایا الودگی ادمها از حد گذشته....دنیا را چند روری تعطیل نمی کنی ؟؟
نمی دانم مشکل از کجاست!! از صبر یا کاسه ؟؟؟!! این روز ها زیاد لبریز می شود..
ادم ها وقتی نمی فهمنت ترجمه ات می کنند
ان هم به زبان خودشان!
قرار ملاقاتی با مدیرعامل بانک برای ان خانم ترتیب داده شد . پبرزن در روز تعیین شده به ساختمان مرکزی بانک رفت و به دفتر مدیر عامل راهنمایی شد.مدیر عامل به گرمی به او خوش امد گفت و دیری نگذشت که ان دو سرگرم گپ زدن پیرامون موضوعات متنوعی شدند .تا انکه صحبت به حساب بانکی پیرزن رسید و مدیر عامل با کنجکاوی پرسید راستی این پول زیاد داستانش چیست ؟به تازگی به شما ارث رسیده است؟زن در پاسخ گفت خیر این پول را با پرداختن به سرگرمی مورد علاقه ام که شرط بندی است پس انداز کرده ام پیر زن ادامه داد و از انجایی که این کار برای من عادت بدل شده مایلم از این فرصت استفاده کنم و شرط ببندم که شما شکم دارید !
مرد مدیر عامل که اندامی لاغر و نحیف داشت با شنیدن ان پیشنهاد بی اختیار به خنده افتاد و مشتاقانه پرسید:مثلا سر چه مقدار پول؟؟ پیر زن پاسخ داد 20هزار دلار و اگر موافق هستید من فردا ساعت 10صبح با وکیلم در دفتر شما حاضر خواهم شد تا در خضور او شرط بندی مان را رسمی کنیم و سپس ببینیم چه کسی برنده است .
روز بعد درست سر ساعت 10 صبح ان خانم به همراه مردی که ظاهرا وکیلش بود در محل دفتر مدیر عامل حضور یافت .پیر زن بسیار محترمانه از مرد مدیر عامل خواست پیراهن و زیر پیراهن خود را از تن در اورد . مرد مدیر عامل که مشتاق بود ببیند سرانجام ان جریان به کجا ختم میشود با لبخندی که بر لب داشت به درخواست پیرزن عمل کرد. وکیل پیرزن با دیدن ان صحنه عصبانی و اشفته حال شد . مرد مدیر عامل که پریشانی او را دید با تعجب از پیرزن علت را جویا شد . پبرزن پاسخ داد من با این مرد سر 100هزار دلار شرط بسته بودم که کاری خواهم کرد تا مدیر عامل بزرگترین بانک کانادا در پیش چشمان ما پیراهن و زیر پیراهن خود را از تن بیرون اورد!!!!
خود خواهی
جک دو سیب داشت . سیب کوچک تر را به برادر کوچکتر خود فرد داد فرد گفت :جک تو بی ادبی ! جک پرسید : چرا؟
فرد پاسخ داد :چون تو سیب کوچک تر را به من دادی . من مودب هستم اگر من دو سیب داشته باشم همیشه سیب بزرگ تر را به تو می دهم و سیب کوچکتر را برای خودم بر می دارم.
جک پاسخ داد:پس چرا دلخوری ؟!تو الان سیب کوچکتر را داری مگر نه؟
خدا را دوست دام به خاطر اینکه با هر usernameکه من را connectمی کند.
خدا را دوست دارم به خاطر اینکه تا خودم نخواهم مرا D.Cنمی کند.
خدا را دوست به خاطر اینکه تلفنش همیشه انتن می دهد و شماره اش همیشه در شبکه موجود است .
خدا را دوست دارم به خاطر اینکه من را برای خودم میخواهد نه برای خودش.
خدا را دوست دارم به خاطر اینکه فقط وقت بی کاری اش به یاد من نمی افتد.
خدا را دوست دارم به خاطر اینکه همیشه وقت دارد حرفهایم را بشنود.
خدا را دوست دارم به خاطر اینکه اراده کنم onمی شود و من می توانم باهاش حرف بزنم .
خدا را دوست دارم به خاطر اینکه همه چیز من را می داند ولی send to allنمی کند.
خدا را دوست دارم به خاطر اینکه همیشه جزو friendهام می ماند و من را deleteوIgn orنمی کند .
خدا را دوست دارم به خاطر اینکه با اینکه من خیلی بدم من را log offنمی کند .
خدایا دوستت دارم
بار دیگر حماسه افریدیم ... بر خود می بالم که در این سرزمین به دنیا امده ام.... در جایی که تمام مردمش با یکدیگر متحد هستن و در مقابل دشمنان می ایستند.. دیروز ما با انگشتانمان حماسه افریدیم ...
گفت با پدر یه جمله بساز گفتم : من با پدر جمله نمیسازم دنیامو میسازم روزه پدر مبارک .....
رروز پدر مب
هیچ برون نمیرود از دلم هرگز ... ارزوی او
تعداد صفحات : 5